وقتی ماهی سیاه کوچکی برایت مینویسد...

وقتی ماهی سیاه کوچکی برایت مینویسد...

همه اش که نباید ترسید، راه که بیفتیم، ترسمان میریزد.....

و اینک مرگ

گاهی

مرگ ،انچنان زیبا میشود

که نامش را میگذارم

زندگی!

و زندگی

رشته های سرخ اعصابی است

که تحریک میشود

رنج میکشد

گسسته میشود

رهایی می اورد

چشمانت را ببند

سکوت را میابی

همانگونه ک من را...

همانگونه که مرگ را....

 ***********************************

 

بنویس

بدون پروا

بی مرز

تفکر

بدون عشق

بگذاراین ظرف کثیف لبریز شود

لبه هایس به بینهایت برسد

غرق کند پیراهنت را

چشمانت را

بگذار تمام رودخانه ها برایش کف بزنند

اقیانوس ها لبخند

و مرداب ها

آه مرداب ها...

انان سکوت خواهند کرد

به جبران مرگشان

به سبک تو.

 ***********************

 

مرگ

زمزمه ی عاشقانه دنیاست

درون گوش هایم

مهی که مرا مرا میخواند

مرا به اغوش میکشد

چشم میبندم به حظور تنی

که مرطوب است.



آذر 1394میم.قاف


موافقین ۰ مخالفین ۰
ماهی سیاه

شعرای این دوره

بعد از سالها دوباره رفتم ویک شعر وسط معدودی ادم شاعر خوندم

حس خوبی بود

اینکه البته کسی به شعرم ایراد نگرفت حس بهتری هم بود:دی

 حس اعتماد بنفس کاذبم هم بابت اینکه میدانستم برای یک بار در عمرم  شعر مناسب، حالا نه خیلی خوب ، فقط همان مناسب نوشتم هم به شور و شعفم میافزود اصن! زیاد زیاد:))



میخواهم جنازه ام بر آب بیفتد

ساعتها به ابر ها خیره شوم


مرده ام ، موج بردارد


قایقی باشم

که مسافرش را پیاده کرده

و حالا بیخیال همه چیز

بر این ملافه ی آبی

چرت میزند


مرگ


میخواست اینطور زیبا باشد

که ما خاکش کردیم.






پ،ن: ایرادات و نقدات وارده را پذیراییم:))

موافقین ۰ مخالفین ۰
ماهی سیاه

از دست این شیاطین در خانه

از شایع ترین و بارز ترین علت های غایب بودن من از جمع خانواده درحال خانه و در کنار جمیع غیبت گویان مونث و مذکر


ماهوارستتتتتت! ماهواره با اون سریالای ترکی مزخرفففففف


اصن به شنیدن صدای اونخانومه که میگه :علی رضا خاااااان....

بشدت آلرژیییییی دارم .

از دیدنروابط بی بنیاده آبکی شون عقم میگیره


از اون خانومه هم ک زرت و زرت هی ساعت سریالا رو یاداوری میکنه هم بسییییی عصبانیم:|||||



پ.ن:الندارمسعی میکنم آروم باشم:|  یکم دیگه خونم بجوشه کاملا تبخیر میشم.

موافقین ۰ مخالفین ۰
ماهی سیاه

دریا مرا میخواند...

یه چندتا تاحالا شده تو ذهنم هست،!! دیدی هی میگن تاحلا شده فلان... تا حالا شده بیسار... و از این حرفا.

منم یه تا حالا شده ای ذهنمو درگیر کرده که حس خیلی ناب ناب طراوته خاصی داره!یجورایی باید نقاشیش کرد فهمیدش!

الانم دارم میگم تا حالا شده بیصبرانه منتظر انجام یه کار باشی؟

یه کار از ته وجودت!از اون ته اعماقت!یه کار شبیه پیچیدن بوی خاک خیس تو دماغت وقتی داری حس میکنی گِل های

روی دستت خشک میشن و تلپ ،

میفتن زمین بعدش گرمای کوره ها و اون جسم داغ که بهش میگی سفال!

من همونم دقیقن همونم ک بالا منتظره ^ یه کارگاه میخوام ، با یه لباس سرهمی، موهای بافته، ویه عالمه ایده که منتظرن

اجراشون کنم

دلم یه هنرمند واقعی بودن میخواد آبکی نباشم کم نیارم چرت نبافم خودم باشم و خودمو خودم.

 

پ،ن: هاع ! ماهی سیاه کوچکی هستم با رویای دریا:)


موافقین ۰ مخالفین ۰
ماهی سیاه
شروعیه!

شروعیه!

با سلام!


ماهی میخواست یک شروعیه بنویسد ، یکی شبیه آن هایی که همه جا مینویسند.

اما یکم که فکر کرد دید ، نه تا حالا شروعیه دیده!

نه اصلا میداند همه ی شروعیه ها چی هستند؟!

این شد که گفت: پس بیایم و یکی از آن نوشته قدیمی های کاغذی را باز نگاری کنم،هوم؟

بعد لبانش را جمع کرد چشمهایش گرد شد و گفت: نه نه نه اصلن همینجور میروم یک چیزی میپرانم!

این شد ک ماهی قلپ قلپ آب قورت داد و باله هایش را روی دکمه های حروفیه این صفحه بزرگ چرخاند و خودش را تندی توی این بلاگ جا کرد!


۱۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ماهی سیاه