یه چندتا تاحالا شده تو ذهنم هست،!! دیدی هی میگن تاحلا شده فلان... تا حالا شده بیسار... و از این حرفا.

منم یه تا حالا شده ای ذهنمو درگیر کرده که حس خیلی ناب ناب طراوته خاصی داره!یجورایی باید نقاشیش کرد فهمیدش!

الانم دارم میگم تا حالا شده بیصبرانه منتظر انجام یه کار باشی؟

یه کار از ته وجودت!از اون ته اعماقت!یه کار شبیه پیچیدن بوی خاک خیس تو دماغت وقتی داری حس میکنی گِل های

روی دستت خشک میشن و تلپ ،

میفتن زمین بعدش گرمای کوره ها و اون جسم داغ که بهش میگی سفال!

من همونم دقیقن همونم ک بالا منتظره ^ یه کارگاه میخوام ، با یه لباس سرهمی، موهای بافته، ویه عالمه ایده که منتظرن

اجراشون کنم

دلم یه هنرمند واقعی بودن میخواد آبکی نباشم کم نیارم چرت نبافم خودم باشم و خودمو خودم.

 

پ،ن: هاع ! ماهی سیاه کوچکی هستم با رویای دریا:)