بایگانی آذر ۱۳۹۴ :: وقتی ماهی سیاه کوچکی برایت مینویسد...

وقتی ماهی سیاه کوچکی برایت مینویسد...

همه اش که نباید ترسید، راه که بیفتیم، ترسمان میریزد.....

۱۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

سبز سبزم

اون شبیه یه پیچک سبزه, نه , بیشتر یه توده از حجم سبز رنگ لجنی با مخلوطی از سبز چمنی اون منو یه تنه تصور میکنه درونم ریشه میزنه جوری که ریشه از تنه بیرون میزنن مثه یه خنجر که پوست و تیکه پاره میکنه واز من بالا میره بالا بالا و بالاتر من سرمو بالا میگرم و از گلوم رد میشه از زیر چونم و از اونجا میزنه بیرون ولی اینجور نیست ک خفم کنه من نفس میکشم اما نه با بینی , با شاخکاش ک از گلوم زده بیرون اون مثه ی هوای تازه وسط یه تنه ی سوراخه باد از من رد میشه منو به وجد میره و منو به خیلی عمیق تر وصل میکنه حتی بالاتر بالاتر و بالاتر...من طبیعتم من اونجام و اونجا ریشه دارم مثل طبیعت که ارومه سبزه و وحشی.. و گاهی خشنه گاهی خیانت میکنه گاهی نابود میشه و حیوانو اونجا کلی حیوون هست که بهشون عشق میورزه.من مثل طبیعتم من اونم .و طبیعت گاهی پیچدست گاهی مرموزه و من گاهی اونم.


و من باید اینو بکشم من به یه بوم و یه سه پایه نیاز دارم. اما الان باید برم خونه پس من اونو با یه کاغذ و چند تا رنگ انجام میدم و من بعدا میتونم بومو داشته باشم و روحمو.

موافقین ۰ مخالفین ۰
ماهی سیاه

الان که کمی موفق ترم البته

جدیدا ها که میرم و وبلاگ های دیگه سر میزنم ،میخونم ، نظر میدم

مدام با خودم فکر میکنم : بعضیا چه راحت مینویسن، چه راحت بیان میکنن ، نمیدونم شاید براشون یکم سخت بوده ولی وقتی نوشتن اسون شده.

اما من همیشه به خودم سخت گرفتم ، نوشتم و پاک کردم، پاک کردم و پاره کردم، حتی از ذهنم از روحم، بیشتر که فکر میکنم میبینم خیلی بیشتر از این حرفها سخت گرفتم! اونجایی ک باید حرف میزدم نزدم ، بغض میکردم نکردم ، لشک میریختم نریختم!

عمیق تر تر که فکر میکنم میبینم من چقدرررر احساساتمو خفه کردم ! مدام به خودم تذکر دادم، مدام واسه خودم عقده ساختم! والا! مگه عقده ها از کجا میان! از همین داخل، همینجا.

حالا ها همین حالا ها ک دارم مینویسم ، یخورده قبل تراش تصمیم گرفتم یک راه دیگه برم اروم اروم نه یهو نه یجوری که بگن دیوونه بود ، حالا دیگه کاملا نابود شده! شروع کردم حسودی کردن به دوستم، وای چه رابطه خوبی با مامانش داره! وای چه رابطه خوبی با پسر عموش داره ، وای چه رابطه خوبی... بعد حسودی ها رو زدم کنار گفتم منم میخوام ، از همین رابطه های خوب، که انقد راحت میگن دوستت دارم ، و اصلا هم مصنوعی به نظر نمیاد ، اصلا همین ک اینجا مینویسم یه پیشرفته واسم! نه اینکه بی احساس باشم ها! نه ! فقط انقد همه ی این احساسی ریز و درشت رو خوب قایم کردم

که گاهی خودمم هم باورم شد بی احساسم!

بعد از این هم میخوام بنویسم ازهمه چیز. ازوهمه ی حس هام از روزمرگی ها از فکرا ... این یه تمرینه یه جرات کوچیک برای تفاوت با همه اون چیزی ک مدتها تو جلدش بودم.

موافقین ۰ مخالفین ۰
ماهی سیاه

و اینک مرگ

گاهی

مرگ ،انچنان زیبا میشود

که نامش را میگذارم

زندگی!

و زندگی

رشته های سرخ اعصابی است

که تحریک میشود

رنج میکشد

گسسته میشود

رهایی می اورد

چشمانت را ببند

سکوت را میابی

همانگونه ک من را...

همانگونه که مرگ را....

 ***********************************

 

بنویس

بدون پروا

بی مرز

تفکر

بدون عشق

بگذاراین ظرف کثیف لبریز شود

لبه هایس به بینهایت برسد

غرق کند پیراهنت را

چشمانت را

بگذار تمام رودخانه ها برایش کف بزنند

اقیانوس ها لبخند

و مرداب ها

آه مرداب ها...

انان سکوت خواهند کرد

به جبران مرگشان

به سبک تو.

 ***********************

 

مرگ

زمزمه ی عاشقانه دنیاست

درون گوش هایم

مهی که مرا مرا میخواند

مرا به اغوش میکشد

چشم میبندم به حظور تنی

که مرطوب است.



آذر 1394میم.قاف


موافقین ۰ مخالفین ۰
ماهی سیاه

شعرای این دوره

بعد از سالها دوباره رفتم ویک شعر وسط معدودی ادم شاعر خوندم

حس خوبی بود

اینکه البته کسی به شعرم ایراد نگرفت حس بهتری هم بود:دی

 حس اعتماد بنفس کاذبم هم بابت اینکه میدانستم برای یک بار در عمرم  شعر مناسب، حالا نه خیلی خوب ، فقط همان مناسب نوشتم هم به شور و شعفم میافزود اصن! زیاد زیاد:))



میخواهم جنازه ام بر آب بیفتد

ساعتها به ابر ها خیره شوم


مرده ام ، موج بردارد


قایقی باشم

که مسافرش را پیاده کرده

و حالا بیخیال همه چیز

بر این ملافه ی آبی

چرت میزند


مرگ


میخواست اینطور زیبا باشد

که ما خاکش کردیم.






پ،ن: ایرادات و نقدات وارده را پذیراییم:))

موافقین ۰ مخالفین ۰
ماهی سیاه

از دست این شیاطین در خانه

از شایع ترین و بارز ترین علت های غایب بودن من از جمع خانواده درحال خانه و در کنار جمیع غیبت گویان مونث و مذکر


ماهوارستتتتتت! ماهواره با اون سریالای ترکی مزخرفففففف


اصن به شنیدن صدای اونخانومه که میگه :علی رضا خاااااان....

بشدت آلرژیییییی دارم .

از دیدنروابط بی بنیاده آبکی شون عقم میگیره


از اون خانومه هم ک زرت و زرت هی ساعت سریالا رو یاداوری میکنه هم بسییییی عصبانیم:|||||



پ.ن:الندارمسعی میکنم آروم باشم:|  یکم دیگه خونم بجوشه کاملا تبخیر میشم.

موافقین ۰ مخالفین ۰
ماهی سیاه