اون شبیه یه پیچک سبزه, نه , بیشتر یه توده از حجم سبز رنگ لجنی با مخلوطی از سبز چمنی اون منو یه تنه تصور میکنه درونم ریشه میزنه جوری که ریشه از تنه بیرون میزنن مثه یه خنجر که پوست و تیکه پاره میکنه واز من بالا میره بالا بالا و بالاتر من سرمو بالا میگرم و از گلوم رد میشه از زیر چونم و از اونجا میزنه بیرون ولی اینجور نیست ک خفم کنه من نفس میکشم اما نه با بینی , با شاخکاش ک از گلوم زده بیرون اون مثه ی هوای تازه وسط یه تنه ی سوراخه باد از من رد میشه منو به وجد میره و منو به خیلی عمیق تر وصل میکنه حتی بالاتر بالاتر و بالاتر...من طبیعتم من اونجام و اونجا ریشه دارم مثل طبیعت که ارومه سبزه و وحشی.. و گاهی خشنه گاهی خیانت میکنه گاهی نابود میشه و حیوانو اونجا کلی حیوون هست که بهشون عشق میورزه.من مثل طبیعتم من اونم .و طبیعت گاهی پیچدست گاهی مرموزه و من گاهی اونم.


و من باید اینو بکشم من به یه بوم و یه سه پایه نیاز دارم. اما الان باید برم خونه پس من اونو با یه کاغذ و چند تا رنگ انجام میدم و من بعدا میتونم بومو داشته باشم و روحمو.