ترم 7 بود گمانم واحد "قلمزنی بر روی فلز"به واحدهایمان افزوده شد(الان دارم دعا میکنم هیچ همکلاسی این دوروبر نباشد ک کارم را بشناسد:دی)

نمیدام توی مخم چه میگذشت ک همش دوست داشتم یک انار را با یک پرنده ترکیب کنم و بکشم و قلمزنی کنم بنظرم خوب میشد رفتم و گشتم یک تصویر کهن از یک عقاب پارسیه هخامنشی یافتم. و کلی گشتم و از طرح های پارچه های دوران ساسانی بود گمانم یک عدد انار یافتم . بعد خودم را کشتم یک چیزی ترکیب کنم ک همانکه میخواهم باشد.


اولین کارم هست. بسیار هم دوستش دارم:)

من را یاد کنده های بزرگ توی حیاط دانشکده میاندازد و افتاب سوزان و فلز داغ و غیر مایع! عذر خواهی میکنم قیر مایع:|واستاااادم واااای استادم:))

از ان استاد ها بود که میامد یک چیزی به تو یاد بدهد مدام دستت را میگرفت و لپت را میکشید:|

یک عامل مهم ک باعث شد من کلن به جای قلمزنی سفالگری را انتخاب کم اصن همین استاد بود:|

البته از انجایی ک من سر هر دوراهی راه مخالف را انتخاب کنم انیکی راه بهبود میابد در اینجا هم چنین شد :|

استاده یاد شده زنی را به کنیزی ستاندند و دست از سر کچل بچه ها برداشتند و ادم شدند. البته من بسیار راضیم ک همان سفالگری را ادامه دادم:)


پ.ن:بعضی وقتا کتابی میشم دست خودم نیست:|


پ.ن2: اون دختره هست اووونورر سیاه سفیده !نصفش پیداست! داره میخنده! خودمم بلی :دی