1398 :: وقتی ماهی سیاه کوچکی برایت مینویسد...

وقتی ماهی سیاه کوچکی برایت مینویسد...

همه اش که نباید ترسید، راه که بیفتیم، ترسمان میریزد.....

۱۰ مطلب با موضوع «1398» ثبت شده است

این ماهی کوچک بدجوری میترسد

این ماهی سیاه کوچک بدجوری از تنهایی میترسد، این روزها مدام بغض میکند

و هی قلبش مچاله میشود ... مچاله میشود...

موافقین ۰ مخالفین ۰
ماهی سیاه
دلتنگی

دلتنگی

میرفتم سمت خانه پالتوی طوسی را پوشیده بودم با آن بافت قرمز چهار خانه

،آن جوراب هایی که فقط یک بارآرزویشان کردم و خریدیم، 

ماشینت دم در بود سر خم کردم و آن گلیم کوچک آویزان به آینه را نگاه کردم، قلبم میتبید 

،مطمعن شدم خانه ای، قلبم بیشتر تپید. 

کلید کهنه را از جیب های سردم در آوردم و داخل قفل انداختم در را باز کردم وکفشهایت را دیدم، 

فکر کردم: «نیاز به تعمیر داره» از پله های کوتاه جایی که قرار بود خانه مان باشد بالا آمدم و 

باخودم فک کردم 

اگر لج باز نبودی امشب اولین شب یلدایمان را جشن میگرفتیم 

بغلت میکردم و در گرمای مطبوعت ذوب میشدم..

.بغض کردم این روزها مال من نبود.

 در را باز کردم دراز کشیده بودی سلام کردم در چشمهایت دنبال دلتنگی گشتم،نبود.

حرف زدم حرف زدی انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است . ازت پرسیدم سیگار داری وبا من به حیاط آمدی 

اماسردت بود رفتی تو 

و من سیگار دوم را روشن کردم و بغض کردم 

،سیگار سوم را روشن کردم و بغض کردم...

 برگشتم زیپ کاپشنم را بالا کشیدم 

نگاهت کردم و دست بردم توی موهایت میخواستم ببوسمت نتوانستم،

بغض کردم نگاهم کردی! 

در چشمهایم چه دیدی؟

 دست کشیدم و گفتم : خداحافظ.

پشت دری که بستم بغض کردم و...

موافقین ۰ مخالفین ۰
ماهی سیاه
Let me Tell you

Let me Tell you

در پذیرایی خونه مامانبزرگ و باز کردم و اولین چیزی که شنیدم صدای گرم و رسای دوبلوری بود که مستند "راز" رو جلا داده بود،مغز کوچیکه ده دوازده ساله ی من مجذوبش شد همون لحظه ،راس راس تو چشای تلوزیون نگاه کرد و همهی حرفاشو با جون و دل خرید و "باور کرد!" فک میکرد حالا دیگه میتونه همه ی رویاهاشو واقعی کنه(حتی اونی که باهاش میتونست جادو کنه!) یه عالمه سال گذشتن این آدم یه عالمه شکست خورد و موفق شد. و هنوز کلی رویا هست که جای خودشون و تو دنیاش پیدا نکردن، تو دنیای واقعی، پس باورهاشو از دست داد ، اعتماد به نفسشو از دست داد و فک کرد دیگه خودشو گم کرده، حالا دیگه نمیتونه باور کنه و اعتماد کنه! به همه ی این چیزایی که دلشو یروزی گرم کرده بودن...البته همه اینا به این معنی نیست که دست کشیده:)

اولش مدام میرفتم و دوباره و دوباره اون مستند و نگاه میکردم فک میکردم اگه تکرارش کنم اگه هی ببینمش اگه هی به خودم یاد آوری کنم شاید اون باور برگرده شاید اون ماهی سابق دوباره پیدا بشه ،دنبال  تیکه های از دست رفته جایی که پیدا نمیشد میگشتم،حالا آروم آروم دارم فک میکنم باید چیزی که رفته رو بزارم بره... بعد بشینم فک کنم با این جدیده چیکار کنم؟!

موافقین ۲ مخالفین ۰
ماهی سیاه
پایان تمام گمانه زنی های تاریخ:d

پایان تمام گمانه زنی های تاریخ:d

دو سال پیش که اینجا رو گذاشتم و رفتم و پشت سرمو نگاه نکردم، یه ماهی دیگه بودم.. یه ماهی شکسته با یه عالمه درد ، یه ماهی ضعیف و ترسو و نگران که حیران فکر میکرد حالا باید چیکار کنه؟اونموقع که رفتم فکر ترک کردن اینجا نبودم در واقع اصلا فکر نمیکردم، اما یادمه  مث سنگی که به نخ آویزون باشه بزور خودمو نگه داشته بودم که سقوط نکنم، از اونموقع خیلی گذشته و من تبدیل به آدم متفاوتی شدم:) خیلی کارا کردم که قبلا انجام نداده بودم ، خیلی از اخلاقامو اصلاح کردم، کلی چیز یاد گرفتم و احساس میکنم از دو سال پیشم خیلی بزرگترم:)(شما بخونید با تجربه تر) از دو سه روز پیش که دوباره در این خونه رو وا کردم و این دو سال و مرور کردم ، فهمیدم وبلاگ نوشتن من گرچه در سطح خاص یا قابل توجهی نبود، اما یه عالمه بهم کمک کرده که اون دوران رو بگذرونم و علاوه بر اون! وقتی مینوشتم انگار بیشتر با درون گراییم ارتباط برقرار میکردم، به امید رابطه ی پایدار من با خودم دوباره شروع میکنم.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ماهی سیاه
گمانه زنی هایی برای بازگشت

گمانه زنی هایی برای بازگشت

ینی من یک سال و  شیش ماهه نیومدم وبلاگم؟!!!!! خودم باورم نمیشه😑😑

حالا الی الحساب عیدتون مبارک(البته اگه هنوز کسی اینجا رو ببینه:/) تا برگردم مجدد

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ماهی سیاه