1395 :: وقتی ماهی سیاه کوچکی برایت مینویسد...

وقتی ماهی سیاه کوچکی برایت مینویسد...

همه اش که نباید ترسید، راه که بیفتیم، ترسمان میریزد.....

۲۶ مطلب با موضوع «1395» ثبت شده است

یه تولدیم هست که سریعا میگذره

یه تولدیم هست که سریعا میگذره

از همین اول بگم که ، فردا تولدمه ، هیچ احساس خیلی خاصی هم ندارم ،ینی یک کوچولو ناراحتم که دارم پیرتر میشم ولی خب نه اونقدا که!!!

دوران نقاهت دوری از پدر رو هم گذروندم ، یک جورهایی باهاش کنار اومدم.

الان عکسشو قاب کردم گذاشتم بالای آینه و هر روز بهش لبخند میزنم براش حرف میزنم  میرقصم یا میخندم ، خیلی دلم براش تنگ میشه طبیعیه ،

برای دستاش برای بغل کردنش حرف زدنش همه چیش.. ولی خب دیگه واقعا هیچ کاری از دستم بر نمیاد. 

همه این اتفاقا این چند ماهه.. ینی رفتن بابا و برگشتن یکی دیگه:| اصلن جایگزینی خوبی نبود خدا جان:| خلاصه ک من راضی نبودم.:|

آها داشتم میگفتم همه اینا باعث شد من به مرور سعی کنم دوباره برگردم و آدم بشم دوباره شروع کنم به درس خوندن . دوباره باشگاه برم . دوباره با بهروز حرف بزنم . مرحل ترمیم بافت گیاهی رو دیدین؟

دارم دوباره پوست میندازم.

بعضی وقتا هم فک میکنم به همین سادگی؟ حتی اروم تر از قبل؟ زمان هم درد شده هم درمون .

به یگک جمله ای هم شدیدا ایمان آوردم" فقط یه راند دیگه.."  جمله ایه که هر دفه دارم تو مشکل خفه میشم به خودم میگم. یه عالمه راند دیگه هممون داریم گمونم..راند های تموم نشدنی .


دارم میرم ک به راند بعدی برسم:)


فعلن برا فردا برنامه چیدم اول باشگاه بعد یه استخر خودمو مهمون کنم بعد هم خونه یه دوست تلپ شم :))

به مقدار کافیی گذر زمان احتیاج هست و مقدار بیشتری بیخیالی باید بهتر تر بشم هنوز ..


پ.ن= میدونم اینهمه نبودم حالام اومدم یه عالمه حرف بیربط میزنم با ابهام:))

نمیدونم اصن کسی هنوز هست چرتو پرتای منو بخونه یا نه؟:))



۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ماهی سیاه
برام ویولون میزنی بابایی؟

برام ویولون میزنی بابایی؟

صبح زود پاشدم , مثل تو , مثل همان وقتها که میرفتی سر کار , سفره را پهن کردم چایی را گذاشتم , نان را ...بعد یادم افتاد صبح که مرا بیدار میکردی تو برایم صبحانه حاضر میکردی تو برایم از فلسفه و موسیقی حرف میزدی بعد نان از گلویم پایین نرفت .چایی هم , بابایی گمانم دیگر از گلویم هیچ چیز پایین نرود, میدانی تنگ شده این گلوی لعنتیم , بابا جانم بیا دوباره بغلم کن و بگو دختر قشنگم . بیا برایم دو باره ویولون بزن بابایی . بیا قول میدم مرغ سحر را انقدر فالش بخوانم تا از خنده روده پر شوی و بهم بگویی استعداد ندارم .برگرد بابایی نتوانستم بغلت کنم . بیا لاقل با اخرین دخترت خداحافظی کن . ببین نزاشتند تو را ببینم . بابا بیا به بی عقلی هایم بخند , لعنتی من بی تو از همه چیز این دنیا میترسم.تو بگو من بدون تو چکار کنم؟ ها؟ 



+ بابایی ام را 20 روز پیش توی همین خانه از دست دادم .این زخم ک هیچوقت خوب نمیشود, میشود؟ 

۱۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ماهی سیاه
بازی وبلاگی:با اینا قصد داریم تابستونو سر بکنیم.

بازی وبلاگی:با اینا قصد داریم تابستونو سر بکنیم.

 از اونجایی که من خیلی تنبلم وقتی رفتم و این پست بازی وبلاگی هولدن خان رو خوندم یکی بود یکی نبود میکردم که بنویسمش یااا نه!
اماااا وقتی جیررک جان عزیزم منو بطور رسمی دعوت میکنههه!(دقت کنین ذوق مرگما:دی) به خودم قول دادم که بنویسمش خب اول بریم سراغه....
1-فیلما:
آخرین فیلمی که دیدم "جوی"بود که بسی هم لذت بردم
یکی مونده به اخر و همین دیروز رفتم سینما دیدم"بارکد" من منتقد فیلم و این حرفا نیستم ولی ازش خوشم اومد یه زره اخر فیلم بگی نگی خوب اببندی نشده بود ولی یه طنز خیلی خوب داشت و خیلی ریلکس شرایط امروز مارو 'جوونا'رو یجورایی نشون میداد . 
یه قدم عقب تر فیلم "مردکای "با بازی جانی دپ رو دیدم از اونجایی که من عاشق جانی دپم نتیجه میگیرم همه ی فیلماشم عالیه:)) پس حتمن این یکیو ببینین تا از دستتون نرفته.


انیمیشن:
میتونم تا پس فردا براتون انیمیشن معرفی کنم:)) خیلی بیشتر از این که فیلم ببینم انیمیشن میبینم:))
از همین راس هرم که بیام پایین توی زمینه ی انیمیشن دو بعدی خدای من هایائو میازاکیه همه ی کاراش یجورایی یه رگه ی عجیبی از خارق العادگی برای من داره از"قلعه ی متحرک هاول" "شهر اشباح" "پونیو"
"ارریتی" "قلعه ی کالاگیسترو" و....یه عالمه کار دیگه که من ارشیوشون کردم و هر کدومو چندین بار دیدم . ولی اینجا میام و اخیرا ها رو میگم 
اولش "زوتوپیاست"انقد باهاش عشق کردم که نگو حاظرم برم اصن با روباهه ازدواج کنم:)) دومیش "پسر و دیو" یه کار دو بعدی ژاپنیه معدود کارایی بودن که دیدم بتونن به قدرت کارای میازاکی باشن ولی این یکی انصافا از انتظار من خارج شدو دلم رو تسخیر کرد:)) از این حرفا
بازی: 
بنده مطلاقا هیچ بازی رو توی گوشی توصیه نمیکنم:)) معتقدم وقت مفید ادم و هدر میده اصن. ولی اگرم قرار باشه چیزیو معرفی کنم فقط "کندی کراش" مطمعنم خیلیا اشناییت دارن بشدت اعتیاد اور و اعصاب خورد کن:))الان کاملا ضایست خودم معتادش بودم .(اگر اپلیکیشن خوب بخواین سراغ دارم مثلا پینترست یا فورست که بعدا براتون میگم جزو بهترین برنامه هایی هستن ک من استفاده میکنم)

کتاب:
در همه جا و هر شرایطی من اول به همه "هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست"گروس عبدالملکیان عزیزم و توصیه میکنم قابل توصیف نیس فقط باید ببینینش. بعد کتاب"مرشد و مارگریتا "که معرف حظور همه هست اصن نیازی ب معرفی نداره حتمنننن بخونینش.
اگرم مثل من اهل کتاب فانتزی هم هستین من اول "خون واقعی" که بر خلاف سریالش که یک نمونه ی مستهجن و کاملا مزخرف و غیر قابل تحمل ارائه داده از کتاب:/ در صورتی ک کتاب اصلن اینطور نیست:/ 
بعد مجموعه"نایت ساید" بعد مجموعه "کواث شاه کش" که یه شیوه متفاوت اصن داره رو توصیه میکنم من این تابستون بشدت در مورد کتاب فانتزیا پرکار بودم:))
یه عالمه ی دیگه هم هست که نمیگم:))
میریم بخش بعدییی

موزیک:(قبل همه اینا اعلام کنم هایده عشق اول و اخرمه :دی)   فقط بگم این اولیه منبع ارامشه منه:) اون اخریه هم منبع خرابکاریام:)) اخریه یه ریمیکس قر انداز در کمره که از اونجایی که من تنبلم سعی نکردم کشف کنم مال کیه ولی جفتشونو براتون آپلود میکنم لذت ببرین این اولی اینم دومی که البته یکم طولانیه امیدوارم خوشتون بیااااد.








پ ن: و دعوت میشه از دوستااان fool  , وال کوهان دار , حوا(ح,ا) , ققنوس , هذیانسرا  و lady kyan و بای پولار ..بقیه ی جگر جان هم لطفن همیجور خودشون خود جوش بیااان دیگههههه:))




پ ن2:  من توی زمینه موسیقی خیلی عاشق موسیقی های فولکلور هستم  و به بقیه هم توصیه میکنم اما چون توی گوشیم هیچکدومو نداشتم بیخیال معرفی شدم.توی زمینه کتاب هم از اونجایی که مرتب کتاب های تخصصی سفال و سرامیک میخونم و قطعا اینا به غیر از تعداد خاصی مورد علاقه ی کسی نیست که معرفی بشه, معرفی نشده , 
وا خرش اینه که من سلیقه متنوع پسندی دارم بخاطر همین اینجا صرفا اخرین مورد هایی که دیدم خوندم و گوش کردم و بهتون معرفی کردم.
۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ماهی سیاه
مهری ماه

مهری ماه

مینشینیم پشت میز همیشگی, فضای کافه برایمان بوی کهنگی میدهد همان لامپ های شکل فنجان قهوه ک بالای سرمان آویزان است و همان میز های چوبی که صد ها عکس را پشتشان خاطره کرده بودیم.
نگاهت میکنم و برایم از آن لبخند های دندان نمایت میزنی ,میخندم و لپت را میکشم و تو مثل همیشه به من میگویی"جون جون":) با دل و جان, بعد آه میکشی ,مثل تمام وقت هایی ک آه میکشی و نگاهت سر در گم میشود و من میدانم صد تا حرف نگفته داری ک باید به زور از توی حلقت بکشم بیرون, دل کوچکت..(اینجا را نمیدانم چه بنویسم , زلال از محبت؟پر از عشق؟مملو از خوبی؟تو یک جور هایی همه ی اینهایی و هیچکدامی , یک جور خاصی فقط مخصوص خودت)همه ی اینها سی ثانیه بیشتر دوام نمیاورد و تو دو باره میخندی و میخواهی برایم "لیلا"را بگذاری و بشکن های ریز بزنی و قسمت های مهم آهنگ را با جملات نا مربوط پر کنی:)) بعد سر هر جمله ات اول فعل بیاوری بعد کلمه را و همه را به اشتباه بیندازی و کلمه های جدید اختراع کنی(مثلا گفتن بستنی ممنوع است فقط"فیقی":دی) بعد سیگارت را از کیفت در بیاوری و بگویی میکشی؟
و فقط وقتی میگویی "خودت خنگی"من میدانم که یک خنگ بازی اساسی در آورده ای:))
بعد با موجی جان برویم و مدام آهنگ های فالش گوش خراش بخوانیم و توی چراغ قرمز قر بدهیم!و مدام تشر بخوریم که"نکن بچه""من آبرو دارم !!پشت چرااغ قرمز اخه!"او هی حرص بخورد و با دست هایش مثل زن ها پنجول بکشد به صورتش و ما از شادی آزار او هی قاه قاه بخندیم و ریسه برویم . بعد هی نگاهت کنم که مبادا توی خودت بروی مبادا غم ها سر وا کند و هی همینجور هواسمان به هم باشد . (گفته بودم عاشق این هستم که همیشه هواسمان به هم هست؟) نگاهم کنی بیای و بغلم و کنی و در گوشم بگویی" جون جون الاهی قربونت بشم میدونم خودم میدونم" و تو میدانی همه چیز هایی ک باید بدانی و شاید بخاطر همین است که این دوستی شبیه آن چاهی است که عمق ندارد .

پ ن: برای عشقم مهسا:))
پ ن2:هواس؟یا حواس؟:/نفهمیدم کدومش درسته یکیو نوشتم دیگه.
پ ن3: من رفتم وبلاگ آنای خیابان وانیلا جانم و بعد دیدم یک توصیف به قول خودش از دوستش نوشته و بعد رسید به این که نقط شروع این جریان از وبلاگ یکی از دوستاس(حرف میم عزیز) منم با این ک دیر بود ولی دوست داشتم بنویسمش هر کی هم دوس داشت بنویسه فقط وبلاگ اصلی و پیوند کنه:دی




بعدنا تر نوشت:امشب باز از اون شباییه ک خوابم نمیبره چرا هیشکی بیدار نیس:(  رعد و برق هم میزنه , برقا هم رفته منم از شانسم دارم ی کتاب ترسناک میخونم تصور شه لدفن:/

۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
ماهی سیاه
کهنه های بیاد ماندنی...

کهنه های بیاد ماندنی...

کاغذ هایم را در آوردم...لبه های بعضی هاشان تا شده بود بعضی هاشان جمع شده بود مثل یک تاول ک تازه خشک شده باشد ، زردی گوشه هایشان در چشمم میماند ، همه  آنها یادگاری آن سیلی بودند که خانه ام را با زندگی ام یکجا شست و برد.برگشتم به عقب ،مثل فیلم های سیاه سفید صبح روزی که چشم باز کردم و همه جا خیس بود اتاق ،حال،آشپزخانه، تو...من.همسایه ها در میزدند و من هر چه تو را تکان میدادم بیدار نمیشدی .بیدار نمیشدی . بیدار نمیشدی...آه نه اینکه بمیری!نه !(به گوشه های زرد کاغذ ها لبخند میزدم کاش حداقل طوری ات شده بود!)همسایه ها در میزدند و وحشت ذره ذره مرا میبلعید با زندگی ام چ کنم،با تو چه کنم که این گوشه ی زندگی ام بیدار نمیشدی !آمده بودی نجاتم دهی آمده بودی آرامشم باشی نه وحشتم ،تو نفهمیدی ،اما یک تکه از علاقه ام ،یک تکه از وجودم آن صبح غرق شد آن تکه که دلم برایش تنگ میشود...پا شدم در را باز کردم ،نگذاشتم کسی تو را ببیند مبادا بدانند و این ننگ بر دامانم بماند که پشت و پناهم بیدار نمیشود که کمکم کند ،گفتم تنهایم گفتم خودم از پسش بر میآیم گفتم چیزی نشده مبادا بغض پشت پلکهایم فرو بریزد ...
تو نفهمیدی من اما مردم و زنده شدم وقتی کف اشپژخانه را ،فرشها را،تمام کاغذ هایم نقاشی هایم تابلو ها را که گوشا ی اتاق بی در و پیکرم گذاشته بودم نجات میدادم .داشتم ذره ذره ذره خودم را نجات میدادم ...داشتم زاویه های تیز شکسته ی خودم را چسب میزدم ...
بعد از ساعتها بیدار شدی...برای تو اتفاقی نیافتاده بود .مست بودی از شب خوبی که داشتی ..لبخند زدی گفتی ببخشید خیلی خوابم میومد ،خیلی مهم بود؟
گوشه ی چشمم میپرید سرم را انداختم پایین بغضم را قورت دادم گفتم  نه همه چی خوبه...

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ماهی سیاه