1395 :: وقتی ماهی سیاه کوچکی برایت مینویسد...

وقتی ماهی سیاه کوچکی برایت مینویسد...

همه اش که نباید ترسید، راه که بیفتیم، ترسمان میریزد.....

۲۶ مطلب با موضوع «1395» ثبت شده است

with myself

with myself

همین الان ، همین الانه الان یچیزی کشف کردم!  کشف کردم " من از مذهب میترسم"  ینی کاملا جدی ازش میترسم!!

وای خدایا خودمم باورم نمیشه! انگار نشستم وسط یه دادگاه و دارم برای قاضی به گناهم اعتراف میکنم!! 

از کجا شروع شد؟ راستش اولش مث یه درد توی دلم بود که هی توی دلم و قلبم و ریه هام بالا پایین میشد، داشتم فک میکردم که از پیر شدن میترسم، از مرگ ، مرگ خودم ،مامانم ،اطرافیانم... اینکه قراره یه روزی مرگشونو ببینم، بعد با خودم فک کردم برای نترسیدن باید آزاد باشم باید کارایی کنم که حس کنم زنده ام، کارایی که بهم هدف بده! خدایا حتی تصمیم گرفتم بچه داشته باشم! :/ اما نه بی انصافیه که برای اینکه حس زنده بودن کنی چیزیو بوجود بیاری خودخواهیه، دلیلهای بهتری لازم داره، بعد فک کردم ، اوه مای گاد! مذهب دست و پامو خواهد بست! بعد دییینگ!! یه نور افکن بالای سرم روشن شد!! 

عین یه چراغ بزرگ بالای سرم جولون میداد و نورشو ب رخم میکشید ، با خودم گفتم :چجوری تا الان کشفش نکرده بودم، چجوری ...

حالم خوب نیست ، اما اجازه نمیدم اینطوری بمونم، به هیچ عنوان این یک بار حق زندگیمو با حال خرابه مداومم خراب نمیکنم. خدایا دارم سعی میکنم قوی باشم نترسونم .



+ احساس میکنم بی عرضه ام و هر کاری که بهش دست میزنم نا کامل و بی نتیجه میونه،زندگیم شده یه مجموعه از کارای بی نتیجه  که وادارم میکنم دیگه هیچ تصمیمی نگیرم هیچ کاری نکنم، اصن هدفم چی بود ها؟ اصن حالا دیگه هدف دارم؟ مرتب دارم از خودم از شهرم از خونم از رابطه هام  از دوستام  فرار میکنم! هی یه جای نو ، تازه، که چی؟

قبلنا اینجوری نبودی ماهی بودی؟ قوی بودی شکست برات معنی شکست نمیداد یادمه برات تجربه بود، از کی با خودم اینقد غریبه شدم؟ چند وقته با خودت حرف نزدی؟ها؟

کاملا شبیه ی فروپاشی روانیه :/ چه کیوت واقعا:/

موافقین ۳ مخالفین ۰
ماهی سیاه
مجددا از کتابخونه مزاحمتون میشم

مجددا از کتابخونه مزاحمتون میشم

در جایی آمده: (حمایت سلطان حسین بایقرا و وزیر دانشمندش میر علی شیر نوایی از هنرمندان و دانشمندان،و همچنین آرامش سیاسی عنصر سلطنت او موجب شکوفایی علوم،ادبیات ،نقاشی وکتاب آرایی گردید)

در جایی دیگر آمده : (...در اثر کاردانی و هوشمندی این شاه صفوی(شاه عباس اول) توسعه ی چشم گیر اقتصادی و اجتماعی در اصفهان و به طبع آن در کل کشور پدیدار شد.)


دلم میخواد بدونم پنج قرن بعد در مورد ما چی مینویسن!


پ.ن: حسرت ک نمیتونم بخورم ،ولی حرص که میتونم بخورم!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ماهی سیاه
از کتابخونه مزاحمتون میشم همین الان

از کتابخونه مزاحمتون میشم همین الان

ینی انقددددد این افلاطوووون رساله در باب فلان و بهمان و کوفت و زهرمار داره ها دلم میخواد همین الان بشینم این وسط بزنم زیر گریه😭😭😭😭


رساله ی اتیفرن،رساله ی کارمیدنس،رساله ی پروتاغوراس:/ یاد جزیره ی گالاپاگوس میفتم:))

یکی نیس بگه عزیز دلم تو این همه رساله نوشتی ،یه ذره فک کردی من بدبخت الان باید همه اینا رو چجوری تو مخم جا کنم؟:((


پ.ن: ماهی زیر فشار رسالات افلاطون خرد میشود:/

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ماهی سیاه
خود مادر پنداری

خود مادر پنداری

دو سه روزی هست که نقل مکان موقتی را ب خانه خواهر گرامی انجام داده اممم تا خواهرانه دختر خاله انه  دو سه روزی دور هم باشیم  و حظور بهم رسانیم و این حرفا:)) حالا هی دو سه روزی هست که عین میرزا بنویس  مدام توی ذهنم یادداشت میکنم : 'من به بچم اینا رو یاد میدم' ' من با بچم اینطوری رفتار میکنم' 'من بچم و این کلاس میفرستم' 'من با بچم اینجوری حرف میزنم' و یه عالمه از این منم منما:دی حالا علت در کجا یافت میشه؟ علت را در خواهر زاده گرامی میتوان یافت که مثل چیز ب بنده چسبیده است و با صبر و تحمل تمام مدامن سعی میکنم بهش نپرم و مدام ب خودم یاد اوری میکنم تو سن حساسیه آدم باش:/

شما هم برای بچه ی نداشتتون برنامه ریزی میکنین؟  برای حرکاتش؟لبخنداش؟ رفتاراش افکارش؟ از وقتی اینجوری میخم ب بچم!گیر کردم، مدام جمله هایی که توی کتاب پیامبر از جبران خلیل جبران جلوی چشم وا میره که میگفت بچه از وقتی به دنیا میاد دیگه مال تو نیست مال خودشه باید نفس بکشه و بهش اجازه بدی رفتار و افکار خودشو داشته باشه تو صاحبش نیستی، ی جورایی این مظمون حرفش بود یادمه اونموقع خیلی روم تاثیر گذاشت ، حالا ک دوباره فکر میکنم بیشتر تر میفهمم چقد والدین بودن مسولیت سنگینیه:/ مسولیت سخت و ترسناکیم هست،به نظرم حتی قبل از ازدواج باید اول ب بچت فک کنی اینقد این قضیه حساسه!! 


پ.ن: دو سه روزه خواب و ورزشم فدای خواهران شده:)) باز باید برگردم باشگاه و ب هفته ی اول تمرین لعنت ها و فحشها بفرستم!☹️


پ.ن٢: این نقاشی هه هم!:/ یک شوک کوچولویی ب من وارد نمود که انتظارش رو نداشتم نمیدونم چرا ولی برام تاثیر گذار بود.

               

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ماهی سیاه
وقتی زیاد درس میخونم اینشکلی میشم:))

وقتی زیاد درس میخونم اینشکلی میشم:))

آیا میدانستید کاشی فراورده ای سرامیکیست که در درجه حرارت کافی به حالت نیمه شیشه ای در آمده؟

آیا میدانستید کاشی هفت رنگ از ابداعات دوره ی صفوی است؟

اصن آیا میدانید کاشی هفت رنگ چیست؟

نمدانید؟

من هم به شما نمیگویم:دی


آیا میدانید کسی که مدام از این چیزها در مخش فرو میکند عاقبت مخش گوزیده و قاط میزند؟:دی


آیا میدانید ک من الان قاطی کردم که کدام کاشی مربوط به کدام دوره و بالعکس است؟:))


پ.ن:یه عالمه خشت کاشی(خشت گلی )مربع مربع رو کنار هم مثه صفه شطرنج تصور کنین خب؟ همه این ها کنار هم روشون نقاشی میشه مث تیکه های پازل اما با لعاب های رنگی! جوری که تیکه ها مکمل هم باشن . بهش میگن کاشی هفت رنگ چون یه عالمه رنگ توش بوده :)) به همین سادگی بهمین خوشمزگی.



۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ماهی سیاه