جدیدا ها که میرم و وبلاگ های دیگه سر میزنم ،میخونم ، نظر میدم

مدام با خودم فکر میکنم : بعضیا چه راحت مینویسن، چه راحت بیان میکنن ، نمیدونم شاید براشون یکم سخت بوده ولی وقتی نوشتن اسون شده.

اما من همیشه به خودم سخت گرفتم ، نوشتم و پاک کردم، پاک کردم و پاره کردم، حتی از ذهنم از روحم، بیشتر که فکر میکنم میبینم خیلی بیشتر از این حرفها سخت گرفتم! اونجایی ک باید حرف میزدم نزدم ، بغض میکردم نکردم ، لشک میریختم نریختم!

عمیق تر تر که فکر میکنم میبینم من چقدرررر احساساتمو خفه کردم ! مدام به خودم تذکر دادم، مدام واسه خودم عقده ساختم! والا! مگه عقده ها از کجا میان! از همین داخل، همینجا.

حالا ها همین حالا ها ک دارم مینویسم ، یخورده قبل تراش تصمیم گرفتم یک راه دیگه برم اروم اروم نه یهو نه یجوری که بگن دیوونه بود ، حالا دیگه کاملا نابود شده! شروع کردم حسودی کردن به دوستم، وای چه رابطه خوبی با مامانش داره! وای چه رابطه خوبی با پسر عموش داره ، وای چه رابطه خوبی... بعد حسودی ها رو زدم کنار گفتم منم میخوام ، از همین رابطه های خوب، که انقد راحت میگن دوستت دارم ، و اصلا هم مصنوعی به نظر نمیاد ، اصلا همین ک اینجا مینویسم یه پیشرفته واسم! نه اینکه بی احساس باشم ها! نه ! فقط انقد همه ی این احساسی ریز و درشت رو خوب قایم کردم

که گاهی خودمم هم باورم شد بی احساسم!

بعد از این هم میخوام بنویسم ازهمه چیز. ازوهمه ی حس هام از روزمرگی ها از فکرا ... این یه تمرینه یه جرات کوچیک برای تفاوت با همه اون چیزی ک مدتها تو جلدش بودم.