وقتی ماهی سیاه کوچکی برایت مینویسد...

وقتی ماهی سیاه کوچکی برایت مینویسد...

همه اش که نباید ترسید، راه که بیفتیم، ترسمان میریزد.....

ای ام ریلی ریلی ماهی

نمیدونم تا حالا گفته بودم من واقعن ماهی هستم؟ منظورم این ماهی تو آب نیستا ! منظورم اینه جدی جدی اسمم ماهیه:/ینی اینقدر همه ماهی صدام کردن اگه اسممو صدا کنن یه ذره طول میکشه تشخیص بدم با منن! مثلا همین دیشب شوهر خالم که گفت :ماهی جان کاری ندای عزیزم خدافس؛من داشتم به این فک میکردم که چی شد اینقد طبیعی  شدم ماهی:/

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ماهی سیاه
ماهی قرمز کوچولو درس کردم:))

ماهی قرمز کوچولو درس کردم:))

تق تق تق

:/ 

چند هفتست انقد این صدا تو مغزم تکرار شده ‘شده ملودی پس زمینم:))

 حالا اینکه چراااا  خودش جریان داره , از اون جایی که بنده فارغ التحصیل صنایع دستی میباشم این عِرقه کار دستیم اجازه نداد که بیکار بشینم و جهت عید و هفت سین و اینا دست بکار نشم ,پس شروع کردم به سفارش دادن کاشی های رنگی و تق تق تق شکستنشونو درست کردن آینه و هفت سین بعد که دوستا و آشنا ها کارامو دیدن  سفارشاتشون به سوی بنده سقوط کرد:))

 یک عدد ماهی کمردرد گرفته و تاول زده زخم و زیلی شده هستم:دی


اینم اخرین دسترنجمه ک تموم هم نشده^_^

                          

موافقین ۸ مخالفین ۰
ماهی سیاه
دوستانه

دوستانه

زنگ زدم تا حالشو بپرسم ،شنیده بودم عجیب حال روحیش خرابه ، چهار تا بوق ک خورد گوشی و برداشت :پرسیدم چطوری عزیزم ؟ خوبی؟ بچه ها میگن حالت خوش نیست بعیده از تو چت شده؟ 

انگار منتظر بود صدامو بشنوه بغض کرد زد زیر گریه هر چی بهش گفتم چی شده جواب نمیداد ، ارومش کردم مجبورش کردم حاظر شه گفتم میرم دنبالش باید باهام حرف بزنه باید بریزه بیرون باید حالش خوب شه ، نیم ساعت بعد دستاشو گرفته بودم و درداش گوش میدادم به اشکاش به دنیاش هنوز بغض داشت، گفت میشه سیگار بکشیم، گفتم اره چرا که نه  بعد دور زدیم حرف زد انقد حرف زد به سیگارامون پک زدیم تا اروم شد تا خالی شد انگار با حرفای اون منم خالی میشدم انگار اون هر چی بیشتر میگفت من بودم ک بهتر میشدم ، اخرش دردهاش شد خاطره خاطره ها شد روزمره ها بعد خندیدیم به همه چیز دوباره داشت خودش میشد و من راضی بودم وقتی بغلم کرد و گفت مرسی ک هستی مرسی ک پیشمی نمیتونستم لبخند نزنم نمیتونستم حس های خوبی و که بهم میداد ندید بگیرم محکم فشارش دادم...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ماهی سیاه
with myself

with myself

همین الان ، همین الانه الان یچیزی کشف کردم!  کشف کردم " من از مذهب میترسم"  ینی کاملا جدی ازش میترسم!!

وای خدایا خودمم باورم نمیشه! انگار نشستم وسط یه دادگاه و دارم برای قاضی به گناهم اعتراف میکنم!! 

از کجا شروع شد؟ راستش اولش مث یه درد توی دلم بود که هی توی دلم و قلبم و ریه هام بالا پایین میشد، داشتم فک میکردم که از پیر شدن میترسم، از مرگ ، مرگ خودم ،مامانم ،اطرافیانم... اینکه قراره یه روزی مرگشونو ببینم، بعد با خودم فک کردم برای نترسیدن باید آزاد باشم باید کارایی کنم که حس کنم زنده ام، کارایی که بهم هدف بده! خدایا حتی تصمیم گرفتم بچه داشته باشم! :/ اما نه بی انصافیه که برای اینکه حس زنده بودن کنی چیزیو بوجود بیاری خودخواهیه، دلیلهای بهتری لازم داره، بعد فک کردم ، اوه مای گاد! مذهب دست و پامو خواهد بست! بعد دییینگ!! یه نور افکن بالای سرم روشن شد!! 

عین یه چراغ بزرگ بالای سرم جولون میداد و نورشو ب رخم میکشید ، با خودم گفتم :چجوری تا الان کشفش نکرده بودم، چجوری ...

حالم خوب نیست ، اما اجازه نمیدم اینطوری بمونم، به هیچ عنوان این یک بار حق زندگیمو با حال خرابه مداومم خراب نمیکنم. خدایا دارم سعی میکنم قوی باشم نترسونم .



+ احساس میکنم بی عرضه ام و هر کاری که بهش دست میزنم نا کامل و بی نتیجه میونه،زندگیم شده یه مجموعه از کارای بی نتیجه  که وادارم میکنم دیگه هیچ تصمیمی نگیرم هیچ کاری نکنم، اصن هدفم چی بود ها؟ اصن حالا دیگه هدف دارم؟ مرتب دارم از خودم از شهرم از خونم از رابطه هام  از دوستام  فرار میکنم! هی یه جای نو ، تازه، که چی؟

قبلنا اینجوری نبودی ماهی بودی؟ قوی بودی شکست برات معنی شکست نمیداد یادمه برات تجربه بود، از کی با خودم اینقد غریبه شدم؟ چند وقته با خودت حرف نزدی؟ها؟

کاملا شبیه ی فروپاشی روانیه :/ چه کیوت واقعا:/

موافقین ۳ مخالفین ۰
ماهی سیاه
مجددا از کتابخونه مزاحمتون میشم

مجددا از کتابخونه مزاحمتون میشم

در جایی آمده: (حمایت سلطان حسین بایقرا و وزیر دانشمندش میر علی شیر نوایی از هنرمندان و دانشمندان،و همچنین آرامش سیاسی عنصر سلطنت او موجب شکوفایی علوم،ادبیات ،نقاشی وکتاب آرایی گردید)

در جایی دیگر آمده : (...در اثر کاردانی و هوشمندی این شاه صفوی(شاه عباس اول) توسعه ی چشم گیر اقتصادی و اجتماعی در اصفهان و به طبع آن در کل کشور پدیدار شد.)


دلم میخواد بدونم پنج قرن بعد در مورد ما چی مینویسن!


پ.ن: حسرت ک نمیتونم بخورم ،ولی حرص که میتونم بخورم!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ماهی سیاه