وقتی ماهی سیاه کوچکی برایت مینویسد...

وقتی ماهی سیاه کوچکی برایت مینویسد...

همه اش که نباید ترسید، راه که بیفتیم، ترسمان میریزد.....

طرح نوشت...

طرح نوشت...

دنبال کسی میگشت , که شبیه او باشد , و هر چه بیشتر میگشت کمتر میافت... پرسیدند: که چه! بلاخره که باید با یکی همراه شوی , نمیشود ک همیشه اینقدر امتحان و سوال و ازمایش...بیاید و شبیه تو نباشد که چه؟

گفت: بیاید و شبیه من نباشد , بیایم و با کسی باشم که بلد نیست مثل من بخندد , راه برود, سکوت کند, و انوقت معنی هیچکدام از کارهای هم رانفهمیم , گیج شویم , اشفته , انوقت که چه؟ کجای این اشفتگی را بگذارم زندگی؟ میفهمی؟ که بعد دوباره تنها بمانم و... بیا , بگذار ب عقب برگردیم, من همینجا مینشینم بخار چایی ام را فوت میکنم...او هم هر کجا هست باشد, هر کس سر جای خودش.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ماهی سیاه
عنوان ندارد

عنوان ندارد

پدر را نصفه نیمه داری

مادرت از همه چیز خسته شده

از خانه ماندن از مسولیت داشتن

و اقتصاد هم مثل همیشه قصد بهتر نشدن ندارد!


از همه اینها بدتر یهو میفهمی بهترین دوستت سرطان خون دارد 

و باور نمیکنی

باور نمیکنی

باور نمیکنی

حتی نمیدنم چطور درد را معننی کنم

و دلتنگی 

و بدتر از همه اینها

عذاب وجدان!

من احمق مجبورش کردم برود و آزمایش بدهد

داشت زندگی اش را میکرد...

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ماهی سیاه
میخوام برم لبای اونی ک اینو گفت ببوسم:|

میخوام برم لبای اونی ک اینو گفت ببوسم:|

"آدم هر جای دنیام که باشه! وقتی تو بغل مامانشه, انگار تو خونست!  :) "


ادامه نوشت:

دیروز رفتیم و مغازه ی بابا رو جمع کردیم و بار زدیم,یه تعمیرگاه رادیو تلوزیون کوچیک بود,25 سال بود اونجا خونه ی دوم بابام بود , همسن من, هر دونه پیچگوشتی, لامپ کوچولو, پیچ مهره ها, خازن ها, لحیم ها , سیم رنگی ها رو ک جا ب جا میکردم , یدور بغضم پر و خالی میشد, شده بودم سینما خاطره,تموم این سالهایی ک با عشق میرفتم و تو مغازه پهلوش میشستم, فارغ از اینکه چند تا مرد میتونه تو مغازه باشه و همیشه حمایتشو داشتم , تمام ایده پردازیامون , تمام مدار هایی ک بستیم , همه ی لامپای ریز و سیمای رنگی ک برام جمع میکرد, دونه دونه جلو چشام رژه میرفت... جالب ترین قسمت دوران کودکیم بود وقتی ی دختر کوچولوی 9 ساله رو میگرفت و با خودش میشوند بغل میز کار... هنوزم وقتی ی وسیله برقی کوچولو رو درس میکنم و بهم میگن دختر باباشه..کلی ذوق میکنم... 

باشه ک همه ی بابا ها بتونن حرف بزنن راه برن:) 



بعدا تر نوشت: بماند ک کشف کردم" آدم لاشخور " ینی چی:/

اگ محض خاطره هایی ک با اون وسایل داشتم نبود , همشو یکجا میکردم تو حلق لاشخورای آشغالی ک ب یه مغازه ی فکستنی و مردی ک نمیتونه حرف بزنه هم رحم نمیکنن-_-

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
ماهی سیاه

نوک پیکان که میدونی چیه؟


(معرفی میکنم:یک جفت "اگزو پلشت" عاشق هستند :|)



سلاااااااااااااام

سلاااااااااااام

سلااااااااااام

به همهی دوستای گلممممممممممممممممم(همزمان با خواندن این مطالب جیغ کشیده و اژیر وار به زمین و زمان سلام دهید:))


نوک پیکان که میدونین چیه؟

پیکان_تیر کمون_از همینا!  یادمه:| در واقع یادم نیست_یه چند سالیم بود.ینی انقدی بزرگ بودم ک حالیم باشه ،هنوز تحت تاثیر قرار بگیرم.

یه برنامه مستندی شبکه چهار میزاشت که برات توضیح میداد نوک پیکان بودن ینی چی؟

حالا چرا نوک پیکان!!چون نوک پیکان اون سر سر اول از همه است . اول اون اسیب میبینه اول اون تجربه میکنه، آدمایی ک دنبال خطرن دنبال هیجانن دنبال تجربه ان میخوان همه چیو خودشون حس کنن هم همون نوک پیکانن!یجورایی قربانی هایی ان برای تجارب و دست یافته های بقیه.

حالا من چرا گیر دادم بنوک پیکان؟

چون یه زمانی حس میکردم منم از اون دسته ادمام . از ارتفاع وحشت دارم ولی برای پریدن ازش لحظه شماری میکنم:|

و خیلی چیزای از این دست..این باعث شده من عاشق سفر کردن باشم و به مدت 16 روز در کشور مشغول گشت و گذار باشم:))


بله بله من همه اینا رو گفتم تا خودم رو از غیبت هام معذور کنم:))

عید عیده دیگه حالا پس و پیش نداره. همین الان عیدتون مبارک:))

ببخشید نبودم . خیلی زیاد

این فقط مقدمه ای بر بازگشت بنده بود

پس به امید دیداررررررررر بدرووووود




پ.ن:راستی . نت هم تمام شده بود بنده چند روزی معطل بودم تا بتونم بیام و سر بزنم:)

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ماهی سیاه

دوران نقاهت+ تشکر مخصصوص از منیک

میدونم این پست باید خیییلییی  زودتر نوشته میشد

و من خیلی تنبلی و بد قولی کرم و خلاصه حسااابی دور بودم

ولی خب الان برگشتم و قبل از هر کاری  باید منیک من   عزیزم یک تشکر اساسی کنم!!!


اول: بخاطر قالب وبلاگ قشنگم که باب میل من درستش کرده و بابتش دو هفته به زحمت افتاده و من بابت این قضیه کلیییی عذاب وجدان گرفتم که این چ غلطی بود:دی


دوم: بخاطر اینکه توی این مدتی ک من رو شناخت بهم اعتماد بسقف کاذب داد:)) بسی تمام نقاط قوت ما را به رخ کشید چ در کار چ در دوستی و من بابتش متشکرم خیلی خیلی زیاد . خلاصه اینکه سنگ تمام گذاشتی رفیق:)


سوم: ممنونم بابت اینکه در غم و شادی من من را تحمل کرده در کنارم بوده است! البته از دور! این زیاد توضیح نمیده که منیک جان چقدر برای من مایه گذاشته و من هر چی بگم کمه ولی میخوام نقطه ای کوچیک از محبتاش جبران بشه:)

+ نیای غش کنی بمونی رو دستما ! من هنوز دیکتاتورم:))



این مدت ک نبودم یکجورایی یک دوران نقاهت بود هم اینکه همه چی خیلی شلوغ پلوغ و پیچیده بود من درمانده بودم

هم اینکه به طور عملی دوست نداشتم کاری انجام بدم ک مجبور باشم بهش فکر کنم به مخم تعطیلی اختصاصی داده بودم!!


الان که من اینها رو مینویسم کلی اتفاق خاص تو زندگیم افتاده اتفاقایی ک به کل مسیر زندگسی منو متفاوت کرده،اتفاقای مهمی هم هست! اما من نمیخوام در موردشون حرف بزنم ، چون نمیخوام قضاوت بشم یا  با من شبیه خودم برخورد نشه

میترسم دیگه!

شاید یک روزی گفتم ها ولی اون روز الان نیست هنوز امادگیشو ندارم


شادیتان مستدام


منیک جان همیشه شاد باشی دوست خوبم و ببخشید که من اونطور ک باید شبیه خوبیهای تو نبودم




بعدا نوشت: اومدم دوباره مطلبمو خوندم دیدم هییی حق مطلب در مورد منیک ادا نشده اصن :|  چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ماهی سیاه